مرحوم حاجی نوری از زین الصلحاء سیّد محمد ابن سیّد هاشم نجفی معروف به هندی و او،از شیخ باقر نجفی(ره)و ایشان از صادق،که دلاک بوده نقل می کنند:

که او پدری پیر داشت و لحظه ای در خدمتگزاری او کوتاهی نمی کرد حتی برای رفع حاجت او آب حاضر کرده و سپس اورا به جایگاهش می برد ولی در شب های چهارشنبه این خدمت را ترک نموده و به مسجد سهله می رفت،ولی پس از مدتی رفتن به مسجد را ترک کرد.

علت نرفتن را از او جویا شدم،گفت:چهل شب چهارشنبه به مسجد رفتم،که وقتی شبِ چهارشنبه ی آخر بود برایم میسر نشد که زودتر بروم تا اینکه نزدیک مغرب تنها به راه افتادم،شب شد و آن شب هم مهتابی بود تا اینکه ثلثی از راه باقی مانده بود ک شخص اعرابی را سوار بر اسب دیدم که به طرفم می آید،با خود گفتم الآن مرا برهنه می کند.

وقتی به من رسید به زبان عربی با من سخن گفت و از مقصدم پرسی،گفتم:مسجد سهله.

فرمود:چیزی خوردنی به همراه داری؟

گفتم:نه.

فرمود:دست خود را داخل جیب کن.

گفتم:در آن چیزی نیست.

باز قدری به تندی سخن را تکرار فرمود،دست خود را در جیب کرده در آن مقداری کشمش یافتم که برای طفل خود خریده بودم و فراموش کرده بودم بدهم و در جیبم مانده بود.

آنگاه به من فرمود:«اوصیکَ بالعَود و بالعَود»و سه مرتبه این سخن را تکر ار نمود و عود به زبان عربی بَدَوی،پدرِ پیر را گویند.یعنی تورا به پدر ِ پیرت سفارش می کنم و ازنظر من غایب شدو لذا دیگر به مسجد نرفتم.

مرحوم حاجی نوری-نجم الثاقب