واقعه ی جانگداز عاشورا...
نیروهای سپاه حسین ابن علی(ع) و سپاه دشمن در برابر هم به صف آرایی پرداختند.در آن روز حضرت اباعبدالله(ع)پیوسته نیروهای دشمن را پند داد و موعظه فرمود تا بلکه سعادتمند شوند و به رستگاری برسند اما نصایح آن بزرگوار به حال آنان سودی نبخشید و با اولین تیری که از سوی عمر سعد-ملعون-پرتاب شد جنگ سخت و خونینی میان نیروهای حق و باطل آغاز گشت.
تمام هفتاد و دوتن، از یاران وفادار اباعبدالله در آن روز به شهادت رسیدند.حضرت ابوالفضل العباس(ع)-علمدار کربلا-در هنگام آوردن آب دستانش از بدن جدا شد و روح بلندش به آسمان پر کشید.امام حسین(ع) که یکّه و تنها بدون هیچ یاوری مانده بود،یاری طلبید ولی هیچکس یارای او نبود تا اینکه بی تابی طفل شش ماهه را دید و برای وداع با او، به حضرت زینب (س) گفت تا علی اصغر را به نزدش ببرد ولی دشمنان آن حضرت به طفل شش ماهه نیز رحم نکردند و تیری سه شعبه به گلوی نازنین حضرت علی اصغر پرتاب کردند.
امام حسین(ع) تنهاپا به عرصه ی میدان گذاشت و درحالی که از شدت مصائب،تمام موهای سر و صورتش سفید گشته بود بر انبوه تبهکارا هجوم برد و پس از نبردی خونین،با پیکری مجروح و بی رمق در گودال قتلگاه بر زمین افتاد.آن گاه شمر لعین از میان سپاه دشمن بیرون دوید و با خنجری که در دست داشت وارد گودال قتلگاه شد،سپس داغ فقدان حسین(ع) را تا همیشه ی تاریخ بر دل تفدیده مان گذاشت.
دل از جهان بریدم و گفتم حسین حسین/عشقت به جان خریدم و گفتم حسین حسین
گاهی زدم به سینه و گاهی به سر زدم/گَه پیرهن دریدم و گفتم حسین حسین
دنبال دسته های حسینی برهنه پا/در کوچه ها دویدم و گفتم حسین حسین